برهم زنید یاران این بزم بی صفا را
مجلس صفا ندارد بی یار مجلس آرا
بی شاهدی و شمعی هرگز مباد جمعی
بی لاله شور نبود مرغان خوش نوا را
بی سروِ قدِ دلجوی هرگز مباد لب جوی
بی سبزه خطش نیست آب روان گوارا
پروانه وش زآتش هرگز مشو مشوش
دانند اهل دانش عِین بقا فنا را
داوری جهل خواهی بطلب ز پادشاهی
که اقلیم معرفت را امروزه اوست دارا
عنوان نسخۀ غیب سرّ کتاب لاریب
عکس مقدّس از عیب محبوب دلربا را
آینۀ تجلّی معشوق عقل کلّی
سرمایه تسلّی عُشاق بی نوا را
در دست قدرت او لوح قدر زبونست
با کلک همت او وقعی مده قضا را
ای هدهد صبا گو طاووس کبریا را
بازآ که کرده تاریک زاغ و زغن فضا را
ای«مصطفی» شمایل وی مرتضی فضایل
وی احسن الدلائل یاسین و طاها را
ای منشی حقایق وی کاشف حقایق
فرماندۀ خلایق رب العَلی علی را
ای کعبه حقیقت وی قبله طریقت
رکن یمان ایمان عَینُ الصَّفا صفا را
ای رویت آیه نور وی نور وادی طور
سرّ حجاب مستور از رویت آشکارا
ای هر دل از تو خرم پشت و پناه عالم
بنگر دچار صد غم یک شب بینوا را
ای رحمت الهی دریاب مفتقر را
شاها به یک نگاهی بنواز این گدا را
سروش منتظران، صفحه 247
نشریه بقیه الله ::: سه شنبه 86/7/10::: ساعت 10:0 صبح